91/8/10
11:13 ص
داستان خسرو و شیرین را حکیم نظامی گنجوی در قرن ششم سروده است و انگیزه سرایش ، احتمالاً کنیزی به نام آفاق است که شاه به او هدیه داده و بعداً آن را پس گرفت و به روایتی مرگ آفاق ، عامل پیدایش داستان شده است .
خسروپرویز شاهزاده ساسانی ، ندیمی به نام شاپور داشت که وی را با سرزمین ارمن و شاهزاده مسیحی به نام شیرین آشنا کرد. شاپور سخنور و نقاشی هنرمند بود و با توصیفات جذاب خود ، خسرو را ندیده شیفته شیرین ساخت طوری که خسرو ، شاپور را برای خواستگاری از شیرین به ارمن فرستاد . شاپور در ارمنستان ابتدا نقاشی های خسرو را در سر راه شیرین گذاشت تا توجه او را به خسرو جلب کند و هنگامی که شیرین را علاقمند به صاحب عکس دید از خوبیها و زیبایی خسرو چنان تعریف کرد که شیرین بدون خبر دادن به خانواده اش ، مشتاقانه سوار بر اسب شد و به سوی مداین شتافت . از سوی دیگر خسرو که در جنگ با بهرام چوبینه شکست خورده بود به ارمن پناه برد ولی جای خالی شیرین را دید . شیرین هم در مداین خود را تنها یافت و از درباریان خواست تا جایگاهی برایش تهیه کنند آنها هم از حسادت در منطقه ای گرم و خشک و بد آب و هوا قصری برایش ساختند و شیرین یک ماه در آتش فراق می سوخت تا اینکه شاپور مجدداً واسطه شد و شیرین را به ارمن نزد خسرو آورد. آنها مدت کوتاهی در کمال شادمانی و شادخواری در کنار هم بودند اما شیرین از خسرو تقاضا کرد که تاج وتخت از دست رفته را از بهرام چوبینه بازپس گیرد تا ازدواج آنها ممکن شود. خسرو در کمال ناراحتی از شیرین جدا شد تا مقام از دست رفته ی خود را بازیابد و با کمک قیصر روم در جنگ با دشمنان به پیروزی رسید اما ناچار شد با دختر قیصر یعنی یعنی « مریم » ازدواج کند.
شیرین که پس از مرگ مهین بانو پادشاه ارمن ، جانشین او گشته بود نتوانست دوری خسرو راتحمل کند از این رو حکومت را به یکی از کنیزانش سپرد و به مداین شتافت و وقتی از ازدواج خسرو آگاه شد از بی وفایی و هوسرانی وی سخت متأثر شد شاپور سعی داشت مخفیانه شیرین را به کاخ بیاورد و بین خسرو و شیرین ارتباط برقرار کند امام مریم به هیچ وجه حاضر نبود که شیرین به دربار بیاید. شیرین نیز در غم عشق می گداخت اما حاضر نبود که قدر و منزلت خویش را هم تباه کند تا اینکه مریم از دنیا رفت و دیگر مانعی برای ازدواج با خسرو وجود نداشت اما مقاومت و موقعیت خسرو را دچار غرور شاهانه کرده بود وی انتظار داشت شیرین خود را تسلیم شاه کند از این رو برای برانگیختن حسادت شیرین با زنی اصفهانی به نام شکر که چندان هم خوشنام نبود ارتباط برقرار کرد البته شکر هم رندانه خسرو را فریب می داد و به جای خود ، کنیزانش را به عالم مستی خسرو می فرستاد شیرین از این ماجرا دل شکسته شد و دریافت که اولین اشتباهش عدم رعایت آیین خواستگاری بوده است او می توانست در پناه حمایت های مهین بانو که اینک از بین رفته بود زندگی خوبی را آغاز کند و چون اولین بار خود به دنبال خسرو آمده حالا ناچار است تحقیرها و بی حرمتی های او را تحمل کند با این حال نمی توانست عشق عمیق خود را فراموش کند.
شیرین هم در قلب خسرو جایگاهی دیگر داشت با وجود کنیزان فراوان ، خسرو نمی توانست پیوند روحی خود را با شیرین نادیده بگیرد این بود که بالاخره تصمیم گرفت به قصر شیرین بیاید و ملتمسانه از او تقاضای ورود به کاخ داشته باشد . اما شیرین او را به کاخ راه نداد زیرا می دانست که خسرو دچار هیجانات ناشی از سرمستی و شرابخواری است و ضمن برخورد محترمانه خواستار ازدواج قانونی و شرعی شد . شیرین ، بهای سنگینی در وفاداری نسبت به خسرو پرداخته بود. حکومت ارمن را به کنیزش واگذاشته بود و سال ها تنهایی را تحمل کرده بود. بنابراین نمی خواست با ازدواج به موقعیتی کمتر از گذشته دست یابد. معهذا همیشه نسبت به خسرو نرمش نشان می داد و حتی وقتی او را از قصرخود راند پنهانی از شاپور خواست که انگیزه واقعی شاه را در وصلت با خود بداند. بنابراین در مجلس بزم خسرو حاضر شد و از نکیسا خواست تا حرف های دلش را با خواندن شعری به گوش خسروپرویز برساند و پادشاه هم جوابهای خود را به باربد می گفت تا با اشعاری برای شیرین بخواند.
در این جا بود که دو دلباخته قدیمی به هم رسیدند و تصمیم ازدواج قطعی شد. شیرین ، ملکه دربار ساسانی شد و همیشه در تمام مشکلات با مهرورزی و وفاداری شاه را حمایت می کرد. دست روزگار به تدریج ایام جوانی را از خسرو و شیرین گرفت و ابرغم و حادثه را بر فراز زندگی شان گسترد . شیرویه فرزند خسرو که در آرزوی حکومت و وصال نامادریش ، پدر را به قتل رساند و شیرین که از بی مایگی فرزند و کشته شدن خسرو ناراحت بود پس از تشییع جنازه با شکوه در دخمه خسرو ، خودکشی کرد و روح آن دو معشوق جاودانه در جهانی دیگر به هم پیوست.