87/12/14
6:46 ص
سعدى کیست ؟
درباره نام سعدى و القابش ، تاریخ تولد و وفاتش ، سفرهاى او و تاریخ نگارش بوستان و گلستانش ، نظرات مختلفى بیان شده است . در اینجا بهتر این است که از نقل اقوال بگذریم و آنچه صحیحتر به نظر مى رسد همان را بنگاریم .
بعضى به نقل از کتاب ((تلخیص مجمع الاداب )) از ابن الفوطى ، معاصر سعدى وى را چنین یاد کرده اند:
مصلح الدین ابو محمد، عبدالله بن مشرف بن مصلح بن مشرف ، معروف به سعدى شیرازى .
و در لغتنامه دهخدا، چنین آمده :
مشرف الدین ، مصلح بن عبدالله سعدى شیرازى
سعدى در حدود سال 606 هجرى در شیراز متولد شد و به سال 690 (27 ذیحجه ) در سن 84 سالگى در شیراز در گذشت . آرامگاه او در شیراز معروف است .
تاریخ تولد او از مقدمه گلستان استفاده مى شود، زیرا در آغاز مقدمه گلستان مى گوید:
هر دم از عمر مى رود نفسى |
چون نگه مى کنم نمانده بسى |
اى که پنجاه رفت و در خوابى |
مگر این چند روزه در یابى |
خلل آنکس که رفت و کار نساخت |
کوس رحلت زدند و بار نساخت |
و در پایان مقدمه مى گوید:
درین مدت که ما را وقت خوش بود |
ز هجرت ششصد و پنجاه و شش بود |
مراد ما نصیحت بود و گفتیم |
حوالت با خدا کردیم و رفتیم |
با مقایسه این دو قطعه شعر، چنین به دست مى آید که او گلستان را در سال 656 هجرى در آن وقت که پنجاه سال داشته ، نوشته است . بنابراین ولادت او در سال 606 هجرى بوده است .
خاندان سعدى از علماى دین بودند. پدرش در سلک علما و مورد احترام مردم بوده است . سعدى در بوستان به همین مطلب اشاره کرده ، مى گوید:
همه قبیله من عالمان دین بودند |
مرا معلم عشق تو شاعرى آموخت |
از قضا روزگار، سعدى در آن هنگام که دوران کودکى را مى گذراند، پدرش از دنیا رفت ، چنانکه خود گوید:
مرا باشد از درد طفلان خبر |
که در طفلى از سر برفتم پدر |
نیز از گفتار سعدى فهمیده مى شود که او در خانواده اى کاملا مذهبى و زیر سایه پدرى عابد و پرهیزکار، و علاقمند به دانش ، رشد و نمو کرده است ، که خود مى گوید:
یاد دارم که در ایام طفولیت متعبد بودم و شبخیز و مولع زهد و پرهیز. شبى در خدمت پدر (رحمة الله ) نشسته بودم و همه شب دیده بر هم نبسته و مصحف عزیز در کنار گرفته و طایفه اى گرد ما خفته ، پدر را گفتم از اینان یکى سر بر نمى دارد که دو گانه اى بگزارد، جان پدر تو نیز اگر بخفتى ، به که در پوستین خلق افتى .
نیز مى گوید:
ز عهد پدر یاد دارم همى |
که باران رحمت بر او هر دمى |
که در خردیم لوح و دفتر خرید |
ز بهرم یکى خاتم زر خرید |
تحصیلات سعدى
سعدى پس از مرگ پدر، ظاهرا در کنار تربیت جد مادریش مسعود بن مصلح پدر قطب الدین شیرازى قرار گرفت و مقدمات علوم ادبى و شرعى را در شیراز آموخت و سپس براى اتمام تحصیلات به بغداد رفت و همین سفر، مقدمه سفرهاى طولانى دیگر شد.
گویا سفر او به بغداد در حدود سالهاى 620 و 621 هجرى اتفاق افتاد. او در بغداد در مدرسه نظامیه به ادامه تحصیل پرداخت که خود مى گوید:
مرا در نظامیه ادرار بود |
شب و روز تلقین و تکرار بود |
و در آنجا با دانشمندان و بزرگان آن عصر، ملاقات کرد و بهره ها جست . از جمله با علامه شهاب الدین سهروردى (وفات یافته سال 632). در این مورد ((جامى )) مى گوید:
سعدى از مشایخ کبار، بسیارى را دریافته و به صحبت شیخ شهاب الدین سهروردى رسیده و با وى در یک کشتى ، سفر دریا کرده است .
چنانکه سعدى در بوستان به این مطلب اشاره کرده ، مى گوید:
مرا شیخ داناى مرشد، شهاب |
دو اندرز فرمود بر روى آب |
یکى آنکه در جمع بدبین مباش |
دگر آنکه در نفس خودبین مباش |
سفرهاى طولانى سعدى
سعدى پس از تحصیلات خود در دانشگاه نظامیه بغداد، به سفرهاى طول و دراز دست زد. او در آن عصر و با وسایل آن زمان به شهرهاى روم ، حجاز، شام ، هند، کاشغر، سومنات ، مصر و...سفر کرد. سفرش از شیراز، در سال 620 یا 621 شروع شد و تا سال 655 هجرى ادامه یافت ، و در همین سال به شیراز باز گشت و تاءلیفات خود را در این زمان در شیراز نوشت . او پس از 30 یا 35 سال مسافرت و جهانگردى با کوله بارى از تجربیات گوناگون ملتهاى مختلف ، و دستى پر از معلومات بشرى به وطن باز گشت .
او در مورد سفرهاى طولانى خود مى گوید:
در اقصاى عالم بگشتم بسى |
بسر بردم ایام با هر کسى |
تمتع ز هر گوشه اى یافتم |
ز هر خرمنى خوشه اى یافتم |
شاعر معروف ، جامى مى گوید:
سعدى ، اقالیم را گشته و بارها به سفر حج پیاده رفته .
و بنا به نقل دولتشاه :
سعدى چهارده نوبت به حج رفته و براى جهاد به سوى روم و هند رهسپار شده است .
او از مسافرت و جهانگردى خسته نمى شد. کتاب بوستان و گلستان او نتیجه تجربه هایى است که در محفلها و شهرها و کشورهاى گوناگون به دست آورده است .
گویند: یکى از آشنایان سعدى به او گفت : ((این همه تجربه ها را از کجا به دست آورده اى ؟))
سعدى در پاسخ گفت : ((از سفرهاى دور و دراز.))
او پرسید: ((چگونه این همه خستگى سفر را تحمل کردى ؟))
سعدى در پاسخ گفت :
تهى پاى رفتن به از کفش تنگ |
بلاى سفر به که در خانه جنگ |
حاضران دانستند که همسر سعدى ، خوش اخلاق نیست . یکى از حاضران گفت : ((با این حال همسر شیخ سعدى ، براى ما مرد حکیم و عاقلى پرورش داد.
علت شهرت او به سعدى
واژه سعدى ، لقب شعرى (تخلص ) اوست . از این رو به این لقب شهرت یافته است . درباره اینکه او این واژه را از کجا اقتباس کرده ، دو قول است :
1.از نام ((سعدبن زنگى بن مودود سلغرى )) از اتابکان (که در سال 599 تا 623 در شیراز حکومت مى کرد و در آن سامان ، امنیت به وجود آورد.)
2. از نام نوه او ((سعدبن ابى بکر بن سعدبن زنگى )) .
بیشتر محققان ، قول دوم را برگزیده اند، زیرا تاریخ نگارش گلستان و بوستان ، با تاریخ حکومت سعدبن ابى بکر، هماهنگ است .
دکتر خطیت در مقدمه شرح گلستان خود مى نویسد: ((سعدى بوستان را به نام ابوبکر سعدبن زنگى نوشت ، و گلستان را به نام ((سعدبن ابى بکر)) فراهم نمود.))
شاءن و مقام على علیه السلام و خاندانش در اشعار سعدى
گرچه مطابق قرائن ، سعدى در مذهب شافعى است و شاید تحت تاثیر فرزند اولین مربى و معلمش بعد از پدر، یعنى دایى اش علامه قطب الدین شیرازى شافعى قرار گرفته ، ولى در وصف امیر مؤ منان على علیه السلام و خاندان رسالت - از نظر کمى و کیفى - بهتر از دیگران سخن گفته و شرط انصاف را رعایت کرده ، تا آنجا که مى گوید:
کس را چه زور و زهره که وصف على کند |
جبار در مناقب او گفته هل اتى |
زور آزماى قلعه خیبر که بند او |
در یکدگر شکست به بازوى لافتى |
87/12/3
9:53 ع
انواع بافته ها در ادب فارسی |
الف) بافتهها 01 ابریشم : پارچهای نفیس و گرانبها که از مادهای که کرم مخصوصی به نام کرم پیله به شکل نخ بسیار نازک و شفاف و مایل به زردی به دور خود ترشح میکند و با آن لانهی بیضیشکل میسازد، بافته میشود؛ چنانکه پس از جوشاندن و خفه کردن کرمها، از تارهای پیله برای بافتن پارچه استفاده میکنند. اطلس، حریر، پرند ( پرنیان ) از انواع ابریشم هستند. 02 اطلس : پارچهای که ابریشم میبافند و یک سوی آن براق است. نقش آن بیشتر ساده اما گاه منقش هم هست. به آن حریر ساده نیز میگویند. نقوش آن گلها ( بیشتر نیلوفر ) ، جانوران و پرندگان تخیلیو عجیب است. 03 برد : جامهای قیمتی و گرانبها از پشم شتر که خاص یمن بوده است. 04 بوقلمون : دیبای رومی که در اثر تابش نور خورشید، هر لحظه به شکلی درمیآید. 05 بَیرم: گونهای پارچهی ریسمانی است شبیه مثقالی عراق و شاید از آن نیز باریکتر و لطیفتر. 06 پرده: پارچهای بلند و بزرگ که در جلوی در خانهها میآویختند تا از دیده شدن درون خانه جلوگیری کنند، یا مانع نور خورشید شوند و یا حرارت خانه را نگه دارند. پس از آن به مجاز در معنی حجاب و پوشش به کار رفت. از پردههای زیبا و منقش برای تزیین تالارها و اتاقهای کاخ استفاده میکردند. 07 پرند/ پرن/ پرنیان : جامهی ابریشمین، حریر بینقش و ساده را پرند و حریر منقش را پرنیان گویند. 08 پلاس : پارچهای پشمین کلفت که درویشان از آن جامه پوشند و نیز چون کسی را ماتم بسیار میرسید، لباس از پلاس میپوشید. 09 حریر : جامهی ابریشمین، نوعی از ابریشم و پرند. 010 خز : جامهای ابریشمی یا جامهای از موی حیوان خز است. 011 خلعت : جامهای که پادشاه یا امیری برای بزرگداشت کسی به وی هدیه کند یا خود بر تن او پوشاند و آن سه پارچه است : دستار، جامه و کمربند. 012 خیش : پارچهای از کمبهاترین نوع کتان که از آن پرده و دستار سازند، پردهای که آن را میان خانه آویزند و حرکتش دهند تا خانه خنک شود. 013 دبیقی : نوعی پارچهی ابریشمین لطیف که منسوب به دبیق، دهکدهای در مصر ، است. 014 دیبا/ دیبه/ دیباه : پارچهی ابریشمین منقش یا حریر الوان 015 ستبرق : دیبای ستبر که به زر بافته باشند. 016 سَقِر لات/ سِقِرلاط/ سُقلات/ سُقِلات : جامهای پشمین، جامهی صوف که آن را نبات گویند و در روم بافته میشد. 017 سقلاطون/ سقلطون : نوعی جامهی ابریشمی زردوزی شده که آن را در بغداد میبافتند. 018 سُندُس : کلمهای یونانی است و به نوعی از دیبای لطیف و نازک و گرانبها گفته میشود. 019 شَرب : پارچهای از کتان نازک که بزرگان بر سر میبستند؛ این پارچه زردوزی نیز میشده و گرانقیمت نیز بوده است و بیشتر آن را در مصر میبافتند. 020 شَعر : نوعی پارچهی ابریشمین نازک. برخی گویند رنگ آن سیاه است. آن را دیبای سرخ و نرم هم گویند. 021 صوف : نوعی پارچهی پشمی 022 عتابی : نوعی پارچهی خشن و موجدار و راه راه با گلهای رنگارنگ که در محلهای در بغداد به نام عتابیه منسوب به یکی از افراد بنیامیه به نام عتاب میبافتند و به سبب آن محله، بدان پارچهها عتابی اطلاق میشده است. بعدها هر پارچهی موجدار راه راه را عتابی میگفتند. این پارچه را به زر نیز میآراستند. 023 قَصَب : پارچهای نازک و نرم از کتان و ابریشم که در هند مشهور بوده است. در قدیم معروف بوده که پارچهی کتانی در مهتاب قوت ندارند و با تابش نور ماه پاره خواهند شد. 024 قَرقوبی : پارچهای پشمین که در قرقوب ( مکانی میان بصره و کوفه ) میبافتند. 025 کتان : گیاهی از تیرهی کتانیان ( گیاه بومی نواحی مدیترانه، قفقاز، خاور نزدیک و خاور میانه ) که از پوست ساق آن پارچه تهیه میکردند. 026 کرباس : پارچهی سفید از پنبهی خشن که بیشتر جامهی زنان و مردان روستایی از آن است. 027 کمخار/ کمخا/ کمخاب : پارچهی منقش و رنگارنگ که خواب اندک دارد. 028 کمسان : نوعی پارچهی ابریشمین یا دیبای سبز که خاص کمسان ( روستایی در مرو ) بوده است. کمسان در قدیم به دیبابافی معروف بوده است. بیشتر چتر و سایهبان و هودجهای شاهانه را از آن میساختند. 029 مخمل : پارچهی نخی یا ابریشمی که یک روی آن صاف است و روی دیگرش پرزهای لطیف و نزدیک به هم و به یک سو خوابیده دارد. 030 مُبرم : پارچهای که محکم و دوتاه بافته شده باشد. 031 مُشجَر : پارچهی دیبایی که نقوش درختان یا هر یک از اجزای آن و میوهها را داشته باشد. 032 مُصمَت : پارچهای که یکدست و یکرنگ از ابریشم سفید باشد و پنبه و چیز دیگری در آن نباشد. 033 مُعَرج : پارچهای نفیس و خطدار با نقشهای پیچیده. 034 مُلحَم : نوعی پارچهی ابریشمی سفید که تار آن ابریشم و پود آن غیر ابریشم باشد. 035 وشی : پارچهای ابریشمی نقش و نگار دار که در شهر وش/ وخش ( از ترکستان ) میبافتند و گاه آن را زردوزی میکردند. به آن اطلس وشی و دیبای وشی میگفتند و در برابر مصمت، پارچهی یکدستسفید بود. ب) جامهها 01 ازار/ ازار پای، لنگ، فوطه، چادر، زیرجامه، شلوار، تنبان در معنی لنگ، فوطه و چادر که آن را بر کمر میبستند. 02 اُکسون : جامهی سیاه قیمتی که بزرگان جهت تفاخر میپوشیدند. 03 پیراهن : جامهی نیمتنهای که زیر لباس بر بدن پوشند. 04 توزی: قبا و جامهای تابستانی بسیار نازک که از کتان بافند و منسوب به شهر توز از ناحیهی پارس است. 05 جامه: پارچهی بافتهی نادوخته و مطلق رخت پوشیدنی را گویند. 06 جبه : لباس بلند با آستین دراز و پیش ناشکافتهای که روی لباسهای دیگر پوشند. 07 چادر : پارچهای بلند که آن را زنان بر سر اندازند. 08 حُله : پوشاکی که همهی بدن را پوشاند. جامهی نو، رخت، ردا، قبا، ازار 09 خرقه: جامهی پارینه که از تکههای پاره دوخته شده باشد و نیز جبهی صوفیان است که با آداب مخصوص از دست شیخ میگرفتند. 010 خفتان : جامهی روز جنگ و گویا همان قژاکند و کژاکند است و آن جامهای بود که میان رویه و آستر آن را با ابریشم یا پشم بسیار میانباشتند و مانند لحاف میدوختند تا گذشتن از آن و رسیدن تیغ به بدن دشوار باشد. 011 دامن : قسمت کمر به پایین هر جامه چون پیراهن، قبا، ردا، کت، پالتو و نظایر آن را گویند و نیز قسمی جامهی زنانه است که تنها از کمر به پایین را پوشاند. 012 دُراعه : جامهای از پنبه یا پشم خشن که بر دوش افکنند و مرد و زن پوشند. بیشتر جامهی شیوخ و زاهدان است و به آن فوطه یا جبه نیز گویند. 013 دستار : دستمال، روپاک، مندیل (= پارچهای که با آن عرق و مانند آن را پاک کنند. ) ، شال سر ، عمامه و هر چه که بر دور سر از شال یا دیگر پارچهها به وضع مخصوص پیچند. 014 دق : نوعی لباس پشمینهی قیمتی که مویها از آن آویخته باشد و بافت مصری و رومی آن معروف است. 015 دلق : جامهی کهنه و ژنده را گویند. 016 ردا: بالاپوش، عبا و جبهای است که روی لباسهای دیگر پوشیده بر دوش اندازند. 017 زُنار : به طور کلی هر رشتهای را زنار گویند. ریسمانی است به ستبری انگشت از ابریشم که ذمیان نصرانی مجبور بودند که به امر مسلمانان بر میان بندند تا از مسلمانان شناخته شوند، چنانکه یهودیان مجبور بودهاند عسلی ( وصلههای عسلی رنگ ) بر لباس خود بدوزند. در کتابهای فارسی گاه زنار به کستی (= کشتی به ضم کاف ) زرتشتیان اطلاق شده است. 018 صدره : جامهی بیآستین که سینه را بپوشاند. 019 طیلسان : نوعی ردا که عربان، خطیبان و قاضیان بر دوش اندازند. 020 عمامه : پوششی است بر سر مردان و آن پارچهی درازی است که به دور سر پیچند و به آن دستار و مندیل نیز گویند. جنس آن از پشم، پنبه یا کتان است. عمامه در سراسر کشورهای اسلامی جز اسپانیای دورهی اسلامی رواج بسیار داشت، چنانکه میزان شخصیت و فضل افراد را بزرگی و کوچکی عمامهها تعیین میکرد. در دورهی خلفا، سپاهیان عمامهی سیاه و برخی از بزرگان عمامهی زرد بر سر میگذاشتند. از قرن هشتم عمامهی سبز نشان علویان و سادات بود و تا امروز عمامهی سبز و سیاه نشانهی سادات است. 021 فوطه/ لنگ/ ازار : چادر نگارین یا چادر خطدار. جامهای که از سند میآوردند. 022 قبا : جامهای که از سوی پیش باز است و پس از پوشیدن، دو طرف پیش را با دکمه به هم بپیوندند. 023 کُرتَه : پیراهن، قبای یکلا، لباسی که زیر جامهها پوشند. جامه یا قبای نیمتنه را نیز گویند که عربها سربال گویند. تهیه کننده: محمد حسین بر |