88/11/30
6:16 ص
آشنایی با بحرهای عروضی
• بحر متقارب
متقارب در لغت به معنی نزدیک به هم است و در اصطلاح عروض به بحری گفته می شود که از تکرار جزء "فعولن" به دست می آید.
زحافات (تغییرات) مشهور بحر متقارب:
١- حذف: برداشتن یک هجای بلند از آخر "فعولن" است و " فعو" را که باقی می ماند، به فعل تبدیل می کند که به آن محذوف می گویند.
٢- ثلم: اگر از "فعولن" تنها دو هجای بلند باقی بماند آن را با "فع لن" نشان می دهند و به آن اثلم می گویند.
وزن های مشهور بحر متقارب
١- بحر متقارب مثمن سالم: فعولن فعولن فعولن فعولن
جهانا همانا فسوسی و بازی / که بر کس نپایی و با کس نسازی ابوطیب مصعبی
دو عیدست ما را از روی دو معنا / هم از روی دین و هم از روی دنیا المعجم
نکوهش مکن چرخ نیلوفری را / برون کن ز سر باد خیره سری را ناصرخسرو
٢- بحر متقارب مثمن محذوف: فعولن فعولن فعولن فعل
چو از زلف شب باز شد تاب ها / فرو مرد قندیل محراب ها منوچهری
به نام خداوند جان و خرد / کزین برتر اندیشه بر نگذرد فردوسی
بر آمد ز کوه ابر مازندران / چو مار شکنجی و ماز اندر آن منوچهری
۳- بحر متقارب مثمن اثلم: فع لن فعولن فع لن فعولن
آیین تقوی ما نیز دانیم / لیکن چه چاره با بخت گمراه حافظ
چندان که گفتم غم با طبیبان / درمان نکردند مسکین غریبان
ما درد پنهان با یار گفتیم / نتوان نهفت درد از طبیبان حافظ
• بحر رجز
رجز در لغت به معنی اضطراب و سرعت است و در اصطلاح عروض به بحری گفته می شود که از تکرار رکن "مستفعلن"به دست می آید.
زحافات مشهور بحر رجز:
١- طی : حذف حرف ساکن چهارم (ف) از رکن "مستفعلن" است و سپس مستعلن را که می ماند به " مفتعلن " تبدیل می کنند که به آن " مطوی " می گویند.
٢- خبن: حذف حرف ساکن دوم (س) از "مستفعلن" است و سپس متفعلن را که می ماند، به "مفاعلن" تبدیل می کنند و به آن " مخبون" می گویند.
۳- ترفیل: اگر یک هجای بلند به آخر جزء "مستفعلن" افزوده شود آن را با "مستفعلاتن" نشان می دهند و به آن "مرفل" می گویند.
وزن های مشهور بحر رجز
١- بحر رجز مثمن سالم: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن
من خاک پای آن کسم کو خون ساغر می خورد / تا راز دل ساغر چرا هر دم به لب می آورد سلمان ساوجی
عمریست تا من در طلب هر روز گامی می زنم / دست شفاعت هر زمان در نیکنامی می زنم حافظ
ای عاشقان ای عاشقان پیمانه را گم کرده ام / زان می که در پیمانه ها اندر نگنجد خورده ام مولوی
٢- بحر رجز مثمن مطوی مخبون: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن
سرو چمان من چرا میل چمن نمی کند / همدم گل نمی شود یاد سمن نمی کند حافظ
تاب بنفشه می دهد طره ی مشکسای تو / پرده ی غنچه می درد خنده ی دلگشای تو حافظ
ای که ز دیده غایی در دل ما نشسته ای / حسن تو جلوه می کند وین همه پرده بسته ای سعدی
۳- بحر رجز مثمن مطوی: مفتعلن مفتعلن مفتعلن مفتعلن
یار شدم یار شدم با غم تو یار شدم / تا که رسیدم بر تو از همه بیزار شدم
مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم / دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم مولوی
منفعلم بر که برم حاجت خویش از بر تو / ای قدمت بر سر من چون سر من بر در تو بیدل دهلوی
• بحر رمل
رمل در لغت به معنی بافتن حصیر است و در اصطلاح عروض به بحری گفته می شود که از تکرار جزء "فاعلاتن" پدید می آید.
زحافات مشهور بحر رمل:
١- کف: انداختن حرف هفتم ساکن را "کف" و "فاعلات" را که پس از حذف "ن" از فاعلاتن می ماند، "مکفوف" می گویند.
٢- حذف: انداختن هجای بلند آخر "فاعلاتن" است که از آن "فاعلا" می ماند و آن را به "فاعلن" تبدیل می کنند که به آن "محذوف" می گویند.
۳- خبن : انداختن حرف ساکن دوم "فاعلاتن" را "خبن" و "فعلاتن" را که می ماند "مخبون" می گویند.
٤- خبن و کف: پس از انجام دو زحاف خبن و کف از جزء فاعلاتن "فعلات" می ماند که به آن "مخبون مکفوف" یا "مشکول" می گویند.
۵- خبن و حذف: پس از انجام دو زحاف خبن و حذف از جزء "فاعلاتن" "فعلا" می ماند که آن را به"فعلن" تبدیل می کنند، که به آن "مخبون محذوف " می گویند.
٦- صلم: اگر از "فاعلاتن" تنها دو هجای بلند بماند، آن را با "فع لن" نشان می دهند و به آن "اصلم" می گویند.
۷- طمس: اگر از جزء "فاعلاتن" تنها دو هجای بلند بماند ، آن را با "دفع" نشان می دهندکه در این صورت به آن "مطموس" می گویند.
وزن های مشهور بحر رمل
١- بحر رمل مثمن سالم: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن
هر که چیزی دوست دارد جان و دل بر وی گمارد / هر که محرابش تو باشی سر زخلوت بر نیارد سعدی
روزگار و هر چه در وی هست بس ناپایدار است / ای شب هجران تو پندارم برون از روزگاری وصال شیرازی
٢- بحر رمل مثمن محذوف: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
یاد می داری که با من جنگ در سر داشتی / رای رای تست خواهی جنگ و خواهی آشتی سعدی
ای مسلمانان فغان از جور چرخ چنبری / وز نفاق تیر و قصد ماه و کید مشتری انوری
باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش / بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش حافظ
۳- بحر رمل مسدس محذوف: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
عشق هایی کز پی رنگی بود / عشق نبود عاقبت ننگی بود مولوی
هر کسی کاو دور ماند از اصل خویش / باز جوید روزگار وصل خویش مولوی
٤- بحر رمل مثمن مخبون محذوف : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
تاخبر دارم ازو بی خبر از خویشتنم / با وجودش ز من آواز نیابد که منم سعدی
بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین / وین اشارت ز جهان گذران ما را بس حافظ
گر مرا خار زند آن گل خندان بکشم / ور لبش جور کند از بن دندان بکشم مولوی
۵ - بحر رمل مسدس مخبون محذوف: فاعلاتن فعلاتن فعلن
بی رخت چون به چمن راه کنم / سوی گل بنگرم و آه کنم جامی
علی آن شیر خدا شاه عرب / الفتی داشته با آن دل شب شهریار
روی بنمای که دیوانه شدم / رحمتی کز غمت افسانه شدم کمال الدین اصفهانی
٦- بحر رمل مثمن مخبون: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی / نروم جز به همان ره که توام راهنمایی سنایی
۷- بحر رمل مثمن مخبون مطموس: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع
کار و کردار تو ای گنبد زنگاری / نه همی بینم جز مکر و ستمکاری ناصر خسرو
پانزده سال بر آمد که به یمگانم / چون و از بهر چه زیرا که به زندانم ناصرخسرو
٨- بحر رمل مثمن مخبون اصلم: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لن
از تو با مصلحت خویش نمی پردازم / همچو پروانه که می سوزم و در پروازم سعدی
٩- بحر رمل مثمن مخبون مکفوف(مکشوف): فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن
اگرم حیات بخشی و گرم هلاک خواهی / سر بندگی به حکمت بنهم که پادشاهی سعدی
همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی / به پیام آشنایی بنوازد آشنا را حافظ
منابع:
١- دکتر عباس ماهیار: «عروض فارسی شیوه ای نو برای آموزش عروض و قافیه»،انتشارات نشر قطره،تهران، چاب چهارم، سال ١۳۷٨
٢- دکتر جلیل مسگرنژاد: «مختصری در شناخت علم عروض و قافیه»، انتشارات دانشگاه علامه طباطبایی، تهران، چاپ نخست، سال ١۳۷٠
۳- دکتر کامل احمد نژاد: «جزوه ی درس عروض» انتشارات دانشگاه شهید بهشتی تهران، سال ١۳٦٨
٤- دکتر محمد معین: «فرهنگ فارسی» انتشارات مؤسسه ی امیر کبیر، تهران، چاپ یازدهم، سال ١۳۷٦
۵- علی اکبر دهخدا: «لوح فشرده لغت نامه» انتشارات دانشگاه تهران
٦- دکترجلیل تجلیل: «عروض» انتشارات نشر همراه، تهران، چاپ اول، سال ١۳٦٨
۷- دکتر ابولحسن نجفی: «در باره ی طبقه بندی وزن های شعر فارسی» مجله ی آشنایی با دانش، فروردین ١۳۵٩
٨- دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی: «موسیقی شعر» انتشارات آگاه، تهران، چاپ سوم، سال ١۳۷٠.
88/11/30
6:10 ص
1)- هجای کوتاه:
دارای دو حرف است و با علامت U نشان داده می شود. مانند کلمات: نه (نَ ) و تو (تُ )
2)- هجای بلند:
دارای سه حرف است و با علامت __ نشان داده می شود. مانند کلمات: نر، پا.
?)- هجای کشیده:
دارای چهار یا پنج حرف است و با علامت __ U نشان داده می شود. مانند کلمات: نرم، پارس.
متوجه باشید که یک یا دو حرف آخر هر هجای کشیده، هجای کوتاه نیست بلکه از نظر امتداد هجاها، در حکم یک هجای کوتاه است، زیرا هر هجای فارسی باید دارای یک حرف صدادار باشد.
نکات بسیار مهم:
1- گفتیم که امتداد هر حرف صدادار بلند دو برابر حرف صدادار کوتاه است از این رو در وزن شعر فارسی هر حرف صدادار بلند دو حرفی به شمار می آید. مثلن کلمه ی (سی) سه حرفی است. هر یک از حرف های دیگر؛ چه صدادار کوتاه و چه بی صدا، یک حرف به شمار می آیند.
2- در وزن شعر، حرف "ن" پس از یک حرف صدادار بلند در یک هجا (یعنی نون ساکن)، به شمار نمی آید. مانند: برین = بری، خون = خو.
ولی اگر حرف "ن" به هجای بعد منتقل گردد، آن گاه در این هجای جدید، پس از حرف صدادار بلند قرار نمی گیرد و از این رو به شمار می آید. مثلن اگر "دوان آمد" را به صورت "دوانامد" تلفظ کنیم، یعنی حرف "ن" به صورت "نا" در هجای جدید قرار بگیرد، پس دیگر پس از حرف صدادار بلند نیست، لذا به شمار آمده و تلفظ می شود.
?- " آ " در خط برابر است با همزه ی صدادار و حرف صدادار بلند " ا "، از این رو سه حرف به شمار می آید. مثل: "آباد" که نخستین هجایش سه حرفی است و هجای دومش چهار حرفی.
88/11/30
6:7 ص
ریشه ی ایرانی واژه ی پسته
در دو سده ی گذشته، بسیاری از پژوهشگران غربی درباره ی خاستگاه واژه ی پسته نظرهای گوناگونی ارایه کرده اند. برخی از آنان ریشه و اصل این واژه را برگرفته از واژه ی یونانی "بیستاکیون" Bistakion به معنی پسته دانسته و برخی این واژه را یونانی و برگرفته از پارسی باستان یا میانه (پهلوی) ذکر کرده اند.
بارتولد لومر ایران شناس امریکایی در کتاب "سینو ایرانیکا" Sino Iranica پژوهش های جامع و عالمانه ای در باره ی روابط فرهنگی میان ایران و چین دارد و واژه ی پسته را ایرانی و از ناحیه ی خراسان و سُغد دانسته که به یونانی و دیگر زبان های جهان رفته است.
دانشمندان ایرانی نیز در باره ی واژه ی پسته نظرهای گوناگونی دارند. ملک الشعرای بهار واژه هایی چون پسته و نرگس را از واژگان یونانی – رومی داخل شده در زبان فارسی بر شمرده و محمد معین اصل و ریشه واژه ی پسته و عربی آن " فستق" را از واژه ی آرامی "پستقا" Pestaga و یونانی "پیستاکیون" Pistakion دانسته که خاستگاه آن شام (در سوریه) است و به یونانی رفته و از آن به دیگر زبان های اروپایی داخل شده است.
ابوالقاسم سلطانی واژه ی "بسطاقیا" به معنی پسته را در کتاب "وسقوریدوس" جداشده از واژه ی پهلوی "بیستک" Bistak یا سریانی "بستقا" Bestaga متذکر شده است.
ابراهیم پورداود نیز گفته است که : «واژه ی پسته دیرگاهی است که از زبان ایرانی به زبان های اروپایی وارد شده است». وی معتقد است که در سده ی ?? میلادی در هنگام جنگ های عیسویان و مسلمانان، صلیبیان در برگشت از سوریه، سکر (شکر)، کنجد (Samsam) و پسته و بسیاری از رستنی های دیگر را با نام هایشان به اروپا بردند. دکتر پرویز ناتل خانلری نیز می گوید: «درخت پسته از نباتات ناحیه سغد و شمال خراسان بوده و کلمه ی پسته از همین نواحی به دیگر نقاط رفته است».
بی تردید واژه ی پسته یک واژه ی ایرانی بسیار کهن است که خاستگاه اصلی آن را باید در سرزمین پسته یعنی گهواره ی نخستین درحتان پسته ی خودرو جست و جو کرد. مطابق بررسی های تاریخی و واژگانی و بر پایه ی منابع کهن و مستندات موجود، درختان پسته خودرو در عرصه ی بسیار پهناوری در محدوده ی خراسان قدیم و ماوراالنهر به مفهوم جغرافیایی وسیع این سرزمین ها به صورت جنگل های انبوه و توده های درختی پراکنده وجود داشته که بقایای آن ها در شمال شرقی ایران، بخش هایی از شمال افغانستان، جنوب ترکمنستان، تاجیکستان تا سر حد قرقیزستان و ناحیه ی کاشغر در چین همچنان برجاست.
در باره ی ریشه ی لغوی واژه ی پسته، در منابع پس از اسلام نیز مطالبی آمده است. قدیمی ترین اظهارنظر در این باره از آن دانشمند ایرانی به نام ابومنصور ازهری هروی است که به گفته ی زنده یاد دهخدا، وی امام لغت عرب و جامع شناخت واژگان پارسی و تازی در سده ی چهارم و پنجم هجری است. ابوریحان بیرونی از قول ازهری که اهل ناحیه ی پسته خیز هرات بوده است، چنین می نویسد: «ازهری گوید فستق معرب است از لغت پارسی پسته».
واژه ی فارسی پسته در گویش مردمان نواحی پسته خیز خراسان قدیم "پیسته" تلفظ می شده که هنوز هم در بسیاری از نواحی خراسان، افغانستان، تاجیکستان و فارسی زبانان آسیای میانه با همین تلفظ مصطلح است. مثلن در بخارا به مغز پسته "پیسته مغز" pista maghz می گویند. واژه ی پسته در گویش لاسگروی و سرخه ای (از نواحی پسته خیز سمنان) "پستک" و در سمنانی "پستکه" تلفظ می شود.
واژه های گویشی پیستک، پیسته و پستک برگرفته از نام پسته در پارسی میانه (پهلوی) Pistak است و واژه ی "پستکه" از نظر تلفظی (فونتیکی) شباهت به نام پسته در پارسی باستان دارد که لومر آن را به صورتpistaka متذکر شده است.
صوت ضبط شده ی ناشی از شکستن دانه ی پسته ی ریز تداعی کننده ی تلفظ نام پسته در گویش های ایرانی (پیسته، پیستک، پستک) است. از این رو گمان قوی وجود دارد که واژه ی ایرانی "پسته" ریشه ی صوتی داشته است. بدین ترتیب که در زمان های بس دور، مردمان خراسان قدیم با شنیدن صدای شکستن پسته، به محصول جنگل های این نواحی یک "آوا نام" یا یک واژه ی صوتی onomatopoica داده اند.
در تایید این نظریه که واژه ی "پسته" مانند واژه ی "بوس" یا "بوسه" فارسی، یک واژه ی صوتی یا "آوا نام" است (اولی از صدای شکستن دو پوسته ی سخت پسته و دومی از برخورد دو لب به هنگام بوسیدن) شواهدی در منابع کهن فارسی نیز وجود دارد:
رودکی سمرقندی (سده ی سوم هجری) در مضمونی شاعرانه تعبیر دلنشین از صوتی بودن واژگان "بوس" و "پسته" را در این بیت دارد:
منم خو کرده با بوسش چون باز بر مسته / چنان بانگ آرم از بوسش چنان چون بشکنی پسته
رودکی در مصراع دوم صدای بوسه را با صدای ناشی از شکستن پسته مقایسه و تشبیه کرده است. شاید رودکی این بیت را در دوره ی نابینایی سروده باشد، زیرا از دیدن لبان زیبا محروم بوده و شباهت دهان خندان پسته را با دو لب معشوق نادیده گرفته و صدای بوسه و شکستن پسته را برای تعبیر و تشبیه خود ترجیح داده است.
سنایی غزنوی (سده ی ششم هجری) نیز در این بیت با تعبیر و تشبیه شاعرانه اش موضوع "آوا نام" بودن واژه های "پسته" و "بوس" و ریشه ی صوتی آن ها را در نظر داشته است:
پسته ها خوش توان شکست از بوس / بر یکی پسته و دو بادامش
امروز واژه ی پسته در لهجه های کنونی با تلفظ کم و بیش نزدیک رایج است. در یزد آن را "پستَه" و کلیمیان آن را "پسو" می نامند. در گویش تاتی (نواحی قزوین) در سگزآباد به صورت "پستیه"، در گویش افتری (از توابع فیروزکوه) به صورت "پسه"، در دلیجان "پسدون" و در لهجه های خوانساری، بروجردی و شوشتری "پسَه" مصطلح است و در ترکی آذربایجان به آن "پوستَه" گفته می شود.
88/11/21
6:51 ص
88/11/21
6:49 ص